عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحيمْ♥ اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ* لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ * اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ* ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

تبادل لینک 






آمار مطالب

:: کل مطالب : 881
:: کل نظرات : 84

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 60
:: باردید دیروز : 90
:: بازدید هفته : 248
:: بازدید ماه : 236
:: بازدید سال : 5856
:: بازدید کلی : 93231

RSS

Powered By
loxblog.Com

داستان گفتگوی کودک و خدا
سه شنبه 26 بهمن 1389 ساعت 12:14 | بازدید : 466 | نوشته ‌شده به دست غـــریــبــه | ( نظرات )

 

                                     عکس   داستان گفتگوی کودک و خدا

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: “می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟”

خداوند پاسخ داد: “از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.”


|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
:: ادامه مطلب ...
داستان آموزنده -- بزرگترین افتخار
دو شنبه 25 بهمن 1389 ساعت 12:22 | بازدید : 486 | نوشته ‌شده به دست غـــریــبــه | ( نظرات )

 

داستان آموزنده "افتخار بزرگ" - www.sMsrooz.com

پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟

مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است

به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم

او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم.

اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود.

و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد….

حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت.

پسر به مادرش گفت:مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟

آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟


|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
:: ادامه مطلب ...
اس ام اس ولنتاین 89 | پیامک تبریک ولنتاین 2011
دو شنبه 25 بهمن 1389 ساعت 12:21 | بازدید : 488 | نوشته ‌شده به دست غـــریــبــه | ( نظرات )

 

اس ام اس ولنتاین 89

وقتی قرار شد من بیقرار تو باشم، ناگهان تو تنها قرار زندگی ام شدی!..

ولنتاینت مبارک

***

منحنی قلب من مشتق گیسوی توست خط مماس دلم تابع ابروی توست…

ولنتاینت مبارک


|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
:: ادامه مطلب ...
رفت واســـه همیـــشه
یک شنبه 24 بهمن 1389 ساعت 11:44 | بازدید : 512 | نوشته ‌شده به دست غـــریــبــه | ( نظرات )

 

بهم گفتی داری میری.....نگات کردم...باورم نمی شد.تو سرتو انداختی پایین....من بازم نگات کردم گفتی دارم می رم دیگه نمی تونم....گفتی عشق دروغه ....من و تو هم به هم دروغ گفتیم....ما عاشق نبودیم......اما من هیچی نگفتم فقط نگات کردم....دوست داشتم بگی شوخی کردم ....دوست داشتم بگی منم عاشقتم ....دوست داشتم دستامو بگیری مثل قبلا و بهم بگی همیشه با من می مونی.....اما تو هیچی نگفتی تو رفتی....آره رفتی به همین سادگی ....من پشت سرت ایستادم گریه کردم فریاد زدم خواهش کردم بمونی اما تو گفتی عشق یعنی جدایی ما هم باید جدا شیم...ایستادم تا 20 شمردم و تو دلم گفتم برگرد...1...2...3...4....................20 به 20 که رسیدم تو تندتر رفتی ...رفتی...رفتی یه جای دور....تو گم شدی ....من دنبالت گشتم اما تو نبودی ....سالها گشتم ولی نبودی...اینجام منتظرتم...می مونم تا بیای..با اینکه می دونم نمیای...


|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
خالق پروانه ها
یک شنبه 24 بهمن 1389 ساعت 9:51 | بازدید : 542 | نوشته ‌شده به دست غـــریــبــه | ( نظرات )

 

          

 

 

خدا آن حس زیباییست كه در تاریكی صحرا


                     زمانی كه هراس مرگ میدزدد سكوتت را


                                      یكی مثل نسیم دشت میگوید


                                                     كنارت هستم ای تنها ...

  

جوانی بود مغرور و مست از گناه، دلخوش به دنیا، گریزان از خدا.

روزی خود را از گناهی محفوظ داشت، با خود گفت ای خدای نادیده این کار را

فقط برای تو کردم، غروب هنگام بود، ناگهان پاهای جوان لرزید، به زمین افتاد،

بلور اشک با فشار بغض از چشمانش جاری شد، نا خود آگاه روی دلش را به

جانب خدا کرد و گفت


|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
:: ادامه مطلب ...
!!
جمعه 22 بهمن 1389 ساعت 12:17 | بازدید : 543 | نوشته ‌شده به دست غـــریــبــه | ( نظرات )

 

 

ای معنای انتظار ، یک لحظه بای

ای معنای انتظار ، یک لحظه بایست / دیوانه شدن به خاطرت کافی نیست ! ؛ یک لحظه بایست و یک جمله بگو ، تکلیف دلی که عاشقش کردی چیست ؟


|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
دنیا و آدماش....
جمعه 22 بهمن 1389 ساعت 12:8 | بازدید : 526 | نوشته ‌شده به دست غـــریــبــه | ( نظرات )

 

سلام عرض می کنم خدمت تمامی همراهان همیشگیم

 میخوام بگم که: حالم از دنیا و آدمهاش به هم می خوره آخه دورویی هم حدی داره شرم و حیا هم چیز خوبیه 

بعضاً یه چیزایی با چشم خودت می بینی یا با گوش خودت می شنوی که ازتعجب شاخ در میاری  

منظورم همین اخلاقهای بعضی از آدمهاست که اکثراً بازیگرانی ماهرند

اصلا نمیشه به کسی اعتماد کرد

ببخشید... قرار بود اینجوری نگم ولی خوب دیگه نمیدونم چی شد یهویی به سرم زد اینو بنویسم

منتظر نظرات خوبتون هستم


|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
داستان خواندنی و غمگین “در پی خوشبختی
پنج شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 10:5 | بازدید : 460 | نوشته ‌شده به دست غـــریــبــه | ( نظرات )

 

 مرد، دوباره آمد همانجای قدیمی روی پله های بانک، توی فرو رفتگی دیوار یک جایی شبیه دل خودش، کارتن را انداخت روی زمین، دراز کشید، کفشهایش را گذاشت زیر سرش، کیسه را کشید روی تنش، دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش…
خیابان ساکت بود، فکرش را برد آن دورها، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد.
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ، هوا سرد بود، دستهایش سردتر، مچاله تر شد، باید زودتر خوابش میبرد
صدای گام هایی آمد و .. رفت، مرد با خودش فکر کرد، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد، خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش.
اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد، شاید مسخره اش می کردند، مرد غرور داشت هنوز، و عشق هم داشت، معشوقه هم داشت، فاطمه، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید، به روزی فکر کرد که از فاطمه خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر…
گفته بود: بر میگردم با هم عروسی می کنیم فاطی، دست پر میام …فاطمه باز هم خندیده بود


|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
:: ادامه مطلب ...
سری عـکـس هـای عــاشــــقانـه دل شــکسته
دو شنبه 18 بهمن 1389 ساعت 9:55 | بازدید : 511 | نوشته ‌شده به دست غـــریــبــه | ( نظرات )

 

عـکـس هـای عــاشــــقانـه دل شــکسته


|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
:: ادامه مطلب ...
سلام
دو شنبه 18 بهمن 1389 ساعت 9:53 | بازدید : 650 | نوشته ‌شده به دست غـــریــبــه | ( نظرات )

 

          وبلاگ محمد یک(محمد جانبلاغی)این گل زیبا تقدیم به شما دوستان

 

سلام  

  امید وارم که خوش باشید

 

زندگی اجبا ر است>>>مرگ انتظار است<<>>عشق یک با ر است<<>>

جدایی دشوار است<<>>فکر تو تکرار است<>اگر رفتم تو یادم کن<<>>

اگر مردم تو خا کم کن<<>>اگر ما ندم!به مهر خود شا دم کن

        از همه کسانی که منو لینک کردن یه خواهش دارم

که این وب رو تو لینینکشون بزارن

لطفا  

 

 

 

این پست به نام یگانه محبوبم هست

 

 

 


|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10