خاطره ی تلخ مترسک


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحيمْ♥ اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ* لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ * اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ* ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

تبادل لینک 






آمار مطالب

:: کل مطالب : 881
:: کل نظرات : 84

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 219
:: باردید دیروز : 90
:: بازدید هفته : 407
:: بازدید ماه : 395
:: بازدید سال : 6015
:: بازدید کلی : 93390

RSS

Powered By
loxblog.Com

خاطره ی تلخ مترسک
پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390 ساعت 9:34 | بازدید : 452 | نوشته ‌شده به دست غـــریــبــه | ( نظرات )

 

آخ که مترسک ما مثل همیشه نبود درست میشد این رو از تو چشماش خوند

گنجیشکا از این فرصت استفاده میکردن و...

مترسک غرق در افکاراتش بود معلوم نبود هواسش کجاس

ولی هر کجا که بود کنجیشکایی رو که از جلو چشماش رد میشدن و دون میبردن رو نمیدید

کلاغ از راه رسید و وقتی که اوضاع رو دید اول گنجیشکارو دور کرد بعد رفت سراغ مترسک

کلاغ : دوست من . مترسک من . کجایی ؟؟؟؟؟

مترسک جواب نداد . کلاغه دوباره تکرار کرد

مترسک بازم جواب نداد . کلاغ سه باره و چهار باره هم تکرار کرد . ولی مترسک جواب نمیداد

کلاغه رفت جلو تر تو گوش مترسک بلند صدا زد آهاااااااااایییی کجاییییی

که مترسک یهویی برق از چشماش پرید و هوش اومد

مترسک : چته بابا داد میزنی

کلاغ : بابا تو دیگه کی هستی هر چی صدات میزنم جواب نمیدی

مگه گنجیشکا رو نمیدیدی که ... اگه من نرسیده بودم و باغبون تو رو تو این وضع میدید که تو رو مینداخت بیرون

مترسک : آخه

کلاغ : آخه چی ؟

مترسک : میدونی چیه ؟

کلاغ : چیه ؟

مترسک : یه بویی میاد یه بویی که حس میکنم ناخوشاینده

کلاغ : شاید یه حیونی این دورو ور طلف شده .

نه این بو نیست .

شاید یه جایی آتیش گرفته .

نه بویی سوختگی هم نیست .

شاید باغبون این بو رو بلند کرده .

نه دیشب به همسرش گفت که من فردا صبح زود میرم شهر اون الان شهره

کلاغ : ای بابا کلافم کردی بیخیالش شو

مترسک : میخوام ولی نمیتونم

کلاغ : شاید بوی بارونه نه ولی الان که موقه بارون نیست

مترسک : چرا چرا خودشه ولی نه بارون میتونم تشخیص بدم بوی چیه

کلاغ : بوی چیه ؟

مترسک : دوباره ابروهاش گره خوردن به هم و اشک از گوشه ی چشماش سرازیر شد

میدونی چیه . خیلی سخته بودن اینکه خودت بخوای به اجبار از.. جدات کنن

آره بوی پاییزه تو این موقه سال برگ بدونه اینکه خودش بخواد با تازیانه ی باد از شاخه جدا میشه

روی زمین ولو میشه هیچکی نمیتونه صدای گرییه ی برگ رو بشنوه وقتی از کنارش رد میشی داد میزه ولی هیچکی نمیدونه چی میگه

مترسک : تو میدونی چی میگه ؟

کلاغ : نه . چی میگه ؟

مترسک : داد میزنه میگه . ای کاششش سرنوشششت جز این مینوشششت

( این جور نوشتم که لااقل صدای خش خشش رو شما بتونین تشخیص بدین )

میشه اشک رو گوشه ی چشمای کلاغه دید ولی هیچ کاری نمیشه کرد
.
.
.
.
پا ورقی : ببین هر کی یه قسمتی داره یه سرنوشتی داره

حالا ممکنه بگی قسمت و سرنوشت دست خود آدمه

ولی نه عزیزم بعضی مواقع آدم بعضی از چیزارو نمیتونه تغییره بده

حالا هم این شده که میبینی و میدونی




|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: